«الم تر الی الذین نافقوا یقولون لاخوانهم الذین کفروا من اهل الکتابلئن اخرجتم لنخرجن معکم و لانطیع فیکم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرنکم و اللهیشهد انهم لکاذبون لئن اخرجوا لایخرجون معهم و لئن قوتلوا لاینصرونهم و لئننصروهم لیولن الادبار ثم لاینصرون لانتم اشد رهبه فی صدورهم من الله ذلک بانهمقوم لایفقهون لایقاتلونکم جمیعا الا فی قری محصنه او من وراء جدر باسهمبینهم شدید تحسبهم جمیعا و قلوبهم شتی ذلک بانهم قوم لایعقلون». (1)
ترجمه: آیا منافقان را ندیدی که پیوسته به برادران کفارشان از اهل کتابمیگفتند:
«هرگاه شما را (از وطن) بیرون کنند، ما هم با شما بیرون خواهیم رفت و هرگزسخن هیچ کس را درباره شما اطاعت نخواهیم کرد; و اگر با شما پیکار شود، یاریتانخواهیم نمود! خداوند شهادت میدهد که آنها دروغگویانند! اگر آنها را بیرون کنندبا آنان بیرون نمیروند، و اگر با آنها پیکار شود یاریشان نخواهند کرد، و اگریاریشان کنند پشتبه میدان کرده فرار میکنند; سپس کسی آنان را یاری نمیکند!
وحشت از شما در دلهای آنها بیش از ترس از خداست; این به خاطر آن است که آنهاگروهی نادانند! آنان هرگز با شما به صورت گروهی نمیجنگند جز در دژهای محکم یااز پشت دیوارها! پیکارشان در میان خودشان شدید است، (اما در برابر شما ضعیف!)
آنها را متحد میپنداری، در حالی که دلهایشان پراکنده است; این به خاطر آن استکه آنها قومی هستند که تعقل نمیکنند!
منافقین چون به حسب ظاهر مسلمان و اهل مدینهبودند:
«و من اهل المدینه مردوا علی النفاق»
خواستند به تبعید یهودیان رنگقداستبدهند لذا گفتند اگر شما از جزیره العرب بیرون رفتید ما نیز به همراهشما میآییم تا نگویند یهودیان را بیرون کردند، چون ما هم مسلمان و هم اهلمدینهایم، اگر شهر را ترک کنیم، تبعید شما رنگ هجرت میگیرد و هم سندی برایبیلیاقتی مسلمین است. مطلب دوم این که آنان در این کار، آن چنان مصرند کهمیگویند: «و لانطیع فیکم احدا ابدا» ما حرف هیچ کسی را گوش نمیدهیم.
این کنایه به وجود مقدس ذات اقدس اله و رسول الله است;یعنی نه این که حرف افراد عادی در ما اثر نمیکند بلکه پیامبر هم اگر ما را نهیکند و بگوید یهودیان را همراهی نکنید ما حرف او را اطاعت نمیکنیم. کلمه«ابدا» تاکیدی استبرای این که اگر هرگونه فشاری بیاید که بخواهد جلوی هجرتما را بگیرد بیاثر است. آنان برای این که اثبات کنند این همکاری نه برای آناست که در مدینه با هم داد و ستد داشتند و روابط تجاری داشتند، و باز نه برایآن است که در وطن و میهن و آب و خاک، یکی هستند، بلکه فقط در راه عقیده است وگفتند: «و ان قوتلتم لننصرنکم». چون جنگی که بین مسلمین و یهودیان بروزمیکرد فقط برای عقیده بود نه بر سر مال و تجارت و سرزمین. پس آنان برای این کهاثبات کنند این همآهنگی در اعتقاد است نه در مسائل دیگر گفتند:
«او ان قوتلتملننصرنکم».
این که فرمود: «یقولون لاخوانهم الذینکفروا» این اخوت در قرآن کریم به چند نحو استعمال شده است: اخوت در نژاد و آبو خاک، مطلق است و اعم از اخوت در اعتقاد و عدم شرکت در آب و خاک است.
اخوت در اعتقاد هم اعم است از شرکت در آب و خاک و نژاد و عدم شرکت، توضیح آنکه:
این که میفرماید: «انما المومنون اخوه» مومنین شرکت در اعتقاد دارند خواهدر آب و خاک شریک باشند مثل مسلمین مکه یا مدینه و مانند آن، یا از جهت آب وخاک شریک نباشند نظیر صهیب که از روم آمده و یا بلالی که از حبشه آمده و سلمانیکه از ایران رفته و مسلمینی که در حجاز به سر میبردند، اینها هیچگونه شرکتی دروطن و آب و خاک نداشتند ولی شرکت در اعتقاد داشتند. گاهی شرکت در وطن مایه صدقاخوت است ولو در اعتقاد سهیم نباشند نظیر آن چه که درباره انبیا فرمود:
«والی ثمود اخاهم صالحا» (2)
یا «و الی عاد اخاهم هودا» (3)
و امثال آن، کهصالح سلام الله علیه را جزء برادران قوم ثمود میداند و هود سلام الله علیهرا جزء برادران قوم عاد میشمارد، این برادری فقط شرکت در وطن و آب و خاک استنه شرکت در اعتقاد. پس اخوت در وطن اعم از شرکت در اعتقاد و عدم شرکت است، چهاین که اخوت در دین هم اعم از شرکت در وطن و عدم شرکت در وطن است.
این که فرمود:
«الم تر الی الذین نافقوا یقولون لاخوانهم الذین کفروا»
اینشرک در اعتقاد استخواه در وطن شرکت داشته باشد خواه نداشته باشد.
کار منافقین کارشکنی است، گاهی با توطئه، زمانی با تبطئه وجمع بین اینها هم صد عن سبیل الله است. در سوره مبارکه نساء و امثال آن کهمیفرماید:
«و ان منکم لمن لیبطئن» (4)
در هنگام اعزام نیرو به جبهههای جنگعلیه کفر، فرمود عدهای اهل تبطئه هستند; یعنی ایجاد بطیء و کندی میکنند، بهاین صورت که میگویند الان نه، در اعزام بعدی، این فصل نه، فصل بعدی. اینها کهاهل تبطئه هستند در حقیقت همان توطئهگراناند. قرآن کریم از این گروه به عنوان«صاد عن سبیل الله» یاد میکند، «صد» یعنی صرف، هم «ینصرفون بانفسهم»، هم«یصرفون اغیارهم». پس منافق صاد عن سبیل الله است. در سوره نساء آیه 61میفرماید:
«و اذا قیل لهم تعالوا الی ما انزل الله و الی الرسول راءیتالمنافقین یصدون عنک صدودا»
منافقین نمیگذارند آنها به سوی تو بیایند هم خودمنصرفند، هم صارف دیگران هستند.
منافق چون پایگاهاعتقادی ندارد همواره ترسان است. اگر
«الا بذکر الله تطمئن القلوب» (5)
شد،عکس نقیضش هم این است که هر جا طماءنینه نیستیاد خدا هم نیست و چون در قلوبمنافقین طماءنینه نیست کشف میکنیم که یاد و نام خدا نیست و ظاهر این سوره همحصر است. در آیه فوق تقدیم جار و مجرور با تقدیم حرف تنبیه، حصر را میرساند،اگر یاد و نام خدا نبود طماءنینهای نیست، چون در منافقین یاد و نام خدا نیستقهرا طماءنینهای هم نخواهد بود. این هم که فرمود:
«والله یشهد انهم لکاذبون»
پرده از روی نفاق برداشت و فرمود: اصلا منافق دروغگو است، آن روزی هم که بامسلمین بودند به مسلمین دروغ میگفتند، امروز هم که با یهود اعلان وفاداریکردهاند باز هم دروغ میگویند، اصولا اینها دروغگویند.
کاذب، صفت مشبهه است نه اسم فاعل یعنی سیره نفاق کذب است. این چنین نیست کهفقط با مسلمین دروغ بگویند و با شما نگویند، اصلا نفاق با صدق جمع نمیشود. کسیکه به خود دروغ میگوید هرگز با غیر راست نمیگوید. نکته حائز اهمیت در این آیهکه قبلا هم به آن اشاره شد آن است که فرمود:
«لئن اخرجوا لایخرجون معهم و لئن قوتلوا لاینصرونهم و لئن نصروهم لیولنالادبار»،
این اخبار از غیب و در واقع معجزه است، چون این آیه قبل از جریانواقعه بنینضیر نازل شده اخبار به غیب است و معجزه است، اما اگر بعد از جریانبنینضیر واقع شده باشد این بیان سیره مستمره اهل نفاق است.
قرآن کریم در سوره مبارکه مائده از منافقین چنین پرده برمیدارد کهاینها چون پایگاه آرامی ندارند فرصت طلباند، روزی که کفار در حال شکستبودندرابطه پنهانی با مسلمین داشتند و کم کم خود را به مسلمانان نزدیک کردند وقتیهم که مسلمین آسیب میبینند رابطهشان را با کفار حفظ میکنند. آیه 52 سوره مائدهمیفرماید:
«فتری الذین فی قلوبهم مرض یسارعون فیهم»
مصداق کامل این آیهمنافقیناند، گرچه قرآن کریم افراد ضعیف الایمان را هم الذین فی قلوبهم مرضمیگوید اما مصداق کاملش منافقیناند.
اینها هستند که شتابزده به سمت اهل کتاب میروند. در آیه قبل این چنین آمدهبود که
«یا ایها الذین آمنوا لاتتخذوا الیهود والنصاری اولیاء بعضهم اولیاءبعض و من یتولهم منکم فانه منهم ان الله لایهدی القوم الظالمین»
آن گاه فرمود:
«فتری الذین فی قلوبهم مرض یسارعون فیهم»،
این ها که قلبشان مریض استشتابانخود را در جمع اهل کتاب یعنی یهودی و غیر یهودی حاضر میکنند نفرمود «یسارعونالیهم» که زود از شما جدا میشوند و به سمتیهودیان میروند بلکه فرمود«یسارعون فیهم» یعنی قلبا که با آنها بودند عملا هم میکوشند که خود را در جمعآنها حاضر کنند. کفر آنان جدید نیست که بشود یساعرون الیهم بلکه ریشهدار استمنطق آنان هم این است که:
«یقولون نخشی ان تصیبنا دائره»
ما میترسیم اوضاعبرگردد و مسلمین شکستبخورند، ما چرا آسیب ببینیم. آن گاه قرآن کریم پردهبرداشت و فرمود:
«فعسی الله ان یاتی بالفتح او امر من عنده فیصبحوا علی مااسروا فی انفسهم نادمین»
اگر مسلمین پیروز بشوند چه خواهید کرد؟ قطعا پشیمانخواهید شد.
پس عادت منافقین این چنین است. در سوره مبارکه المنافقون که از کار آنان پردهبرداشت فرمود که اینها طبعا ترسو هستند و این که الان ایمان آوردند فقط برای آناست که به خدا و قرآن سوگند یاد کنند نه این که به خدا ایمان آورده باشند واعتقاد پیدا کنند، هیچ ذرهای از ایمان الهی در قلبشان راه پیدا نکرده است:
«اتخذوا ایمانهم جنه»،
اینها سوگندشان را سپر قرار دادند، اگر کافر بودند کهنمیتوانستند سوگند یاد کنند. «فصدوا عن سبیل الله انهم ساء ما کانوا یعملونذلک بانهم آمنوا ثم کفروا» اینها که مرتد شدند و کفر درونیشان را حفظ کردند واسلام ظاهریشان را نگه داشتند این گروه هم جزء منافقینند.
«فطبع علی قلوبهم فهم لایفقهون و اذا رایتهم تعجبک اجسامهم و ان یقولوا تسمعلقولهم»
حرفهای تند و تیز گوشنوازی هم دارند اما
«کانهم خشب مسنده»
مثل چوبخشکی هستند که به جایی تکیه داده شده
«یحسبون کل صیحه علیهم»
هر حادثهای کهپیش بیاید قبل از همه بیشتر از همه میترسند، نه پایگاه مردمی دارند نه به اللهمتکیاند و خودشان هم میدانند که در درونشان نوری نمیتابد.
«هم العدو» (6) سر این که عدهای «کالانعام بل هم اضل سبیلا» (7) هستند.
این است که انسان وقتی مار و عقرب را میبیند از آنها فاصله میگیرد ولی منافقکسی است که در ظاهر به صورت مرغ است، اما باطن او مار و عقرب است. وقتی انسانبا مار مصافحه کرد مصافحه کردن همان و مسموم شدن همان. منافق هم مار و عقربیاست که به صورت انسان درآمده از این جهت
«کالانعام بل هم اضل»
لذا قرآن کریممیفرماید:
«هم العدو فاحذرهم قاتلهم الله انی یوفکون». (8)
حال چرا منافقان شکست میخورند و فرار میکنند و چرا «لیولن الادبار» علت آناین است که: «لانتم اشد رهبه فی صدورهم من الله» یعنی میترسند و فرار میکننداگر نمیترسیدند که فرار نمیکردند، منشا ترس چیست؟ و منافقان از چه کسیمیترسند؟ فرمود فقط از شما میترسند:
«لانتم اشد رهبه فی صدورهم من الله»،
ضمیر «فی صدورهم» اگر به مجموع منافقین و یهودیان برگردد این افعل التفضیلهم معنای خود را در بعضی از موارد حفظ میکند، هم معنای تعیینی دارد نسبتبهخصوص منافقین و اگر چنانچه به خصوص منافقین برگردد این افعل تعیینی است نهافعل تفضیلی. این که فرمود منافقین از شما بیشتر میترسند، رهبت، خشیت و خوفشما در دل منافقین بیش از خداست. این نه برای آن است که منافقین از خدامیترسند و از شما هم میترسند منتها از شما بیشتر، چون منافق اصلا از خدانمیترسد. کسی که به خدا معتقد نیست ترسی از خدا ندارد با این تصور این «اشدرهبه» میشود افعل التفضیل تعیینی. اگر ضمیر «هم» به یهودیان هم برگردد چونخدا را قبول دارند و اهل کتاباند پس آنها هم از خدا میترسند و هم از غیر خدا،منتها از غیر خدا بیش از خدا میترسند. پس این افعلالتفضیل اگر در خصوص منافقبود افعل تعیینی است نظیر
«و اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض» (9)
و اگر شاملمنافقین و یهودیان شد نسبتبه منافقین افعل تعیینی است ولی نسبتبه یهودیانافعل تفضیلی است. چون آنها از شما میترسند فرار میکنند و این ترس از شما را همخدا در دل اینها انداخته است.
خدا گاهی نعمتمیفرستد و گاهی نقمت، اگر ترس خود را در دل کسی القا کرد این رحمت و نعمت است،اما اگر ترس دیگری را در قلب انسان القا کند این عذاب است
«و قذف فی قلوبهمالرعب». (10)
آن که از خدا میترسد عبد صالح او است، خدای سبحان، ترس خود را درمنافقین نیانداخت که برای آنها فضیلتباشد بلکه ترس شما را در دلشان انداخت.
اگر انسان از آن مبدیی که باید بهراسد نترسد و از آن مبدئی که نباید بترسد،بترسد این عذاب الهی است، و اگر این ترس در قلب کسی پیدا شد این همان «قذف فیقلوبهم الرعب» است. و اما کسانی که ترس از خدا دارند و در دعاها ترس از خدارا مسئلت میکنند همان طوری که رجا را از خدا طلب میکنند خوف را هم از خدامیخواهند آن کریمه که میگوید:
«یدعون ربهم خوفا و طمعا» (11)
این گونه خدا راخواندن نصیب اولیای خاص است، پس چون شما از خدا میترسید و از دیگری نمیترسیداز جنگ فرار نمیکنید ولی آنها چون از مردم میترسند فرار میکنند.
دو حصر است که قرآن کریم نصیب اولیای خدا میداند: یکی این که فقط در بینانسانها علما از خدا میترسند:
«انما یخشی الله من عباده العلماء» (12)
ذیلاین کریمه از امام صادق سلام الله علیه سوال شد که عالم کیست؟ فرمود:
«منصدق قوله فعله»
و معیارش هم همین است، هر کس که از خدا میترسد معلوم میشود کهخدا را شناخته است. و چون منظور از علما، علمای بالله است اینها در شناختخداموحدند، چون در شناختخدا موحدند در خشیت هم موحدند. آن گاه آن حصر دوم ظهورمیکند و آن این است که علمای بالله فقط از خدا میترسند نه چیز دیگر، این مطلبرا در سوره مبارکه احزاب آیه39 بیان کرد فرمود:
«الذین یبلغون رسالات الله ویخشونه و لایخشون احدا الا الله».
این حصر در خشیت استیعنی در ترس هم موحدند.
اگر در خوف موحد بود در امید هم موحد است و در خوف و رجاء اهل توحید است، بهخدا امیدوار است و به غیر خدا امیدی ندارد، اهل یاس نیست، اهل امید است آن همفقط از خدا. گرچه یک موحد باید همه شئونش را توحید تاءمین کند ولی خطوط کلیتوحید را این آیات ترسیم میکند.
انسانها چند دستهاند: متهوران خودباخته; یعنی کسانی که اصلا از کسی نمیترسند وخوی درندگی دارند، چنان که در بعضی از این انقلابهای غیر دینی دیدهاید که بعضیاز هیچ عاملی، اعم از خدا و غیر خدا، نمیترسند، از خدا نمیترسند چون معتقدنیستند از غیر خدا هم نمیترسند چون متهورند. دوم، خاشعان، یعنی کسانی که هم ازخدا میترسند هم از خلق خدا، اینها در خشیت مشرکاند همان گونه که در رجا و امیدمشرکاند.
سوم، موحداناند; یعنی افرادی که فقط از خدا میترسند: «الذین یبلغون رسالاتالله و یخشونه و لایخشون احدا الا الله» اینها در خشیت موحدند که فقط از خدامیترسند و از احدی هراس ندارند.
گروه چهارم، منافقاناند; یعنی گروهی که فقط از غیر خدا میترسند، لذا فرمود سراین که آنها جبهه را ترک میکنند، همچنین یهودیان را هم ترک میکنند و نصرتشانرا ادامه نمیدهند این است که آنها فقط از شما میترسند: «لانتم اشد رهبه فیصدورهم من الله ذلک بانهم قوم لایفقهون». این «ذلک بانهم قوم لایفقهون» برایآن است که آنها نمیدانند شما جزو جنود الهی هستید و کارها فقط از خدا ساختهاست:
«لله جنود السموات والارض» (13)
خدا در سوره انفال هم به مجاهدان مسلمانخطاب کرد که شما کاری انجام ندادید:
«فلم تقتلوهم ولکن الله قتلهم» (14)
بلکهکار را خدا پیش برد. پس اگر بناست انسان بترسد فقط باید از خدا بترسد.
مشابه این آیه سوره حشر در سوره منافقون آمده است که اینها کارها را از غیرخدا میدانند:
«هم الذین یقولون لاتنفقوا علی من عند رسول الله حتی ینفضوا ولله خزائن السموات والارض ولکن المنافقین لایفقهون» (15)
آن آیه مربوط به امیدبود و این آیه مربوط به ترس. اگر کسی معتقد استخزائن آسمان و زمین، ملک و ملکخداست چرا به غیر خدا امید ببندد، اگر کسی اعتقاد دارد که
«ولله جنود السمواتوالارض»
چرا از غیر خدا بترسد. پس هم در خشیت موحدند و هم در رجا و امید. لذاقرآن از آنان به عظمتیاد میکند که:
«یدعون ربهم خوفا و طمعا»
یعنی موحدا فی الخوف، موحدا فی الطمع. «فلاتعلمنفس ما اخفی لهم من قره اعین» هیچ کس نمیداند ما چه چیزی برای اینها ذخیرهکردهایم انسان در امید و ترس هر دو باید موحد باشد.
در ادامه بحثسوره حشر راجع به یهودیان مدینه میفرماید:
«لایقاتلونکم جمیعا الا فی قری محصنه او من وراء جدر باسهم بینهم شدید تحسبهمجمیعا و قلوبهم شتی ذلک بانهم قوم لایعقلون»
یهودیان هرگز قدرت ندارند که دریک جنگ تن به تن و در یک میدان باز به جنگ شما بیایند با این که عده و عدهآنها کم نیست. آنها فقط در سنگر با شما میجنگند و هنر بیرون آمدن از سنگر راندارند و فقط در قریههایی که دارای حصار و قلعههای محکم است، سنگر میگیرند. یااگر هم از آن قلعه و آن سنگر بیرون آمدند از خاکریز بیرون نمیآیند. این هنر راندارند که جنگ تن به تن بکنند چون آن روز جنگ تن به تن متداول بود. فرمود اگرچنانچه آنها از آن قلعه و سنگر هم بیرون بیایند از خاکریز و پشت دیوار بیروننمیآیند و از پشت دیوار سنگ و تیر میزنند: «او من وراء جدر». در قدیم کهمبارزان و جنگاوران که به میدان میرفتند و رجز میخواندند میرساند که جنگ تن بهتن بوده، در کتابهای ما هم هست که اگر مبارزی از جبهه کفر آمد و گفت: «الارجلا برجل» دیگر نباید دو نفر علیه او به میدان فرستاد، او که یک نفر استیکنفر فقط به جنگ او برود ولو این مسلمانی که رفته است کشته بشود. این گونهتعهدات نظامی ولو با دولت کفر هم مورد قبول است. پس جنگ رسمی «هل من مبارز»بود، خداوند سبحان میفرماید: آنها اهل این جنگها نیستند یا داخل سنگرند و یاپشتخاکریز. این منافقان خودشان که هستند «باسهم بینهم شدید» خود را بسیارنیرومند میبینند برای اینکه نه از سنگر بیرون آمدند نه از خاکریز بیرون آمدند،چیزی را ندیدند لذا فکر نمیکنند که شکستبخورند
«ظنوا انهم مانعتهم حصونهم منالله» (16)
اما وقتی با نظامیان اسلامی و امدادهای غیبی رو به رو شدند معلوممیشود کاری از آنان ساخته نیست: «باسهم بینهم شدید» اما نسبتبه مسلمین کهمقایسه کنند خیلی ذلیلاند و شدید نیستند، «تحسبهم جمیعا و قلوبهم شتی».
آنان، امکانات و قدرت ظاهری در اختیارشان هست اما از آن طرف چون «لله خزائنالسموات والارض» کاری از آنان ساخته نیست. حتی قدرت اتحاد با یکدیگر را همندارند، شما به حسب ظاهر فکر میکنید با هم متحدند: «تحسبهم جمیعا»، اما درواقع این طور نیست، بلکه دلهایشان پراکنده است: «و قلوبهم شتی»، چون عاملوحدت عقل است که انسان را به خدای واحد فرا میخواند، اگر عقل نبود و حواس وغرایز درونی و شهوت و غضب، میاندار بود، سخن از وحدت، سخنی ظاهری و بیهودهاست، اگر عقل ختبر بست، شهوت و غضب فرمانروایی میکند و آنها هم هر کدام بهسمتخود میکشند. استدلالی که قرآن کریم فرمود این است که چون عاقل نیستند با هممتحد نیستند، چون موحد نیستند از شما میترسند، چون عاقل نیستند متحد نیستند.
نفی توحیدشان زمینه ترس را فراهم کرده و نفی عقل زمینه اختلاف را فراهم آوردهاست. در یکی از بیانات نورانی حضرت امیر سلام الله علیه هست که به عدهایخطاب کرده فرمود:
«ایها الناس المجتمعه ابدانهم المختلفه اهواوهم» (17)
بدنهای شما به هم نزدیک است اما امیال و هواهای شما مختلف است. اگر عقل نباشدممکن نیست در میان جامعهای اتحاد برقرار باشد، اگر ذات اقدس اله نعمت توحید رادر صدر اسلام به مسلمین مرحمت کرد و فرمود:
«و الف بین قلوبهم» (18)
برای آناست که نعمت عقل را به آنان داد، چون نعمت عقل را به اینها اعطاء کرده است.
اینها برکت اتحاد را چشیدهاند.
پس چند مدعا در این سه کریمه آمده است:
1- منافقان رو بر میگردانند، چون از شما میترسند; 2- یهودیان و منافقان نیرویمعنوی اتحاد و وحدت ندارند زیرا عاقل نیستند پس از نیروی مادیشان کاری ساختهنیست.
حالا معلوم میشود که چرا قرآن کریم گاهی از منافقین به عنوان «لایفقهون»زمانی با «لایعلمون» و وقتی با «لایعقلون» یاد کرده است، و یا این که چراقرآن از آنان به «و اذا خلوا الی شیاطینهم» (19) نام میبرد، چون وقتی توحیدنباشد، وحدت و اتحاد هم نیست، قهرا شیطان که مظهر این گونه از پراکندگیها استظهور میکند.
1) حشر (59) آیات 11 14.
2) اعراف (7) آیه73.
3) همان آیه65 و هود (11) آیه50.
4) نساء (4) آیه72.
5) رعد (13) آیه28.
6) منافقون (63) آیه2.
7) فرقان (25) آیه44.
8) منافقون (63) آیه3.
9) انفال (8) آیه75.
10) احزاب (33) آیه26.
11) سجده (32) آیه16.
12) فاطر (35) آیه28.
13) فتح(48) آیه 4 و 7.
14) انفال (8) آیه17.
15) منافقون (63) آیه7.
16) حشر (59) آیه2.
17) نهج البلاغه خطبه29.
18) انفال (8) آیه63.
19) بقره (2) آیه14.